جدول جو
جدول جو

معنی بی غفلت - جستجوی لغت در جدول جو

بی غفلت(غَ / غِ لَ)
که غفلت نکند. بدون غفلت و بی خبری. هوشیار:
گیتی بسان خاطر بی غفلت
پر نور نفع و خیر ازیرا شد.
ناصرخسرو.
رجوع به غفلت شود، (در تداول عوام) کم بها. (یادداشت مؤلف). و رجوع به قابلیت شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از بی غیرت
تصویر بی غیرت
کسی که غیرت و تعصب ندارد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از بی صفت
تصویر بی صفت
آنکه فاقد صفات نیک است، ناسپاس، بی وفا
فرهنگ فارسی عمید
(صِ فَ)
در تداول عامه، بی وفا. ناسپاس. (یادداشت مؤلف). رجوع به ترکیبات صفت شود، آنکه تحمل شداید یا خوشبختی را ندارد. رجوع به ظرفیت شود
لغت نامه دهخدا
(صِ لَ)
مرکّب از: بی + صلت = صله، بی صله. بدون جایزه. بی پاداش: بی صلت و مشاهره این چنین قصیده گفت تواند. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 387)، رجوع به صلت و صله شود، باعار (از اضداد است) :
جهان را فخر باشد خدمت من عار نی ایرا
که من از گوهر و اصل و نژاد و فخربی عارم.
سوزنی.
رجوع به عار شود.
- بی عار و بی کار، ولگرد و بی نام و ننگ.
- بی عار و ننگ، که از عار و ننگ نپرهیزد.
- ، با عار و ننگ (از اضداد است)، (یادداشت مؤلف)، رجوع به عار و ننگ شود
لغت نامه دهخدا
(غَ / غِ رَ)
مرکّب از: بی + غیرت، (در تداول عوام) بی حمیت. (آنندراج)، بی ناموس. بی شرف. نامرد و آنکه دارای غیرت و عصبیت نباشد. (ناظم الاطباء)، بی رگ. که به ناموس خویش رشگن نبود. بی ناموس. بی رشگ. بی حمیت. بی نام و ننگ. بی عار و ننگ. بی عار. (یادداشت مؤلف) : طزع، طزیع، طسع، طسیع، بی غیرت. (منتهی الارب)، بی غیرت در حق زن، کشخان. (منتهی الارب)،
لغت نامه دهخدا
(یَ)
مرکّب از: بی + غایت، بی پایان. بی نهایت. (آنندراج) (ناظم الاطباء) ، رها. لگام گسیخته. سرخود:
نگه کن بدین بی فساران خلق
تو نیز از سر خود فروکن فسار.
ناصرخسرو.
ازیرا سزا نیست اسرارحکمت
مراین بی فساران بی رهبران را.
ناصرخسرو.
ابلیس در جزیره تو برنشست
بر بی فسار سخت کش توسنش.
ناصرخسرو.
رجوع به افسار شود
لغت نامه دهخدا
(شَ فَ قَ)
نامهربان. (ناظم الاطباء) : بازگردید و توبه کنید تا از دست او نجات یابید و وی نزدیکست که ببلوغ رسد و سخت بی رحم و بی شفقت است. (قصص الانبیاء ص 179).
اشک من رنگ شفق یافت ز بی مهری یار
طالع بی شفقت بین که در این کار چه کرد.
حافظ.
رجوع به شفقت شود، بی وفایی. ناسپاسی، فقدان صفات نیک. (فرهنگ فارسی معین)
لغت نامه دهخدا
(مُ لَ)
مرکّب از: بی + مهلت، عاجل. عاجله. (منتهی الارب)، رجوع به مهلت شود، بی محصول: و اندر بیابان جایهای بی نعمت و تنک علف. (حدودالعالم)، و رجوع به نعمت و نعمه شود
لغت نامه دهخدا
(لَ)
بی سلاح. بی ساز جنگ. بی ساز و برگ: تاجیکان سبک مایه بی آلتند. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 632).
سلاحی و سازی ندارند چست
ز بی آلتان جنگ ناید درست.
نظامی.
و رجوع به آلت شود
لغت نامه دهخدا
(جُ)
بی عدل. بی نظیر. بی مثل. بی مانند:
فرستاده را موبد شاه گفت
که ای مرد هشیار بی یار و جفت.
فردوسی.
چو برداشت از آن دوکدان پنبه گفت
بنام خداوند بی یار و جفت.
فردوسی.
در لئیمان به طبع ممتازی
در خسیسان به فعل بی جفتی.
علی قرط اندکانی
لغت نامه دهخدا
(عِفْ فَ)
مرکّب از: بی + عفت، که عفت نداشته باشد. بی تقوی. ناپرهیزگار. رجوع به عفت شود، بی اندیشه و بی فکر. (ناظم الاطباء)، رجوع به غور شود
لغت نامه دهخدا
(عِلْ لَ)
مرکّب از: بی + علت، بی سبب. بی جهت. بدون دلیل. (ناظم الاطباء)،
- بی علت نبودن، بادلیل بودن. (ناظم الاطباء)، سببی داشتن
لغت نامه دهخدا
تصویری از بی آلت
تصویر بی آلت
بی سلاح، بی ساز و برگ
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بی عفت
تصویر بی عفت
بی شرم
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بی جفت
تصویر بی جفت
بی نظیر، بی مثل و مانند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بی صفت
تصویر بی صفت
بیوفا، ناسپاس
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بی غیرت
تصویر بی غیرت
بی ناموس، بیشرف
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بی علت
تصویر بی علت
بی انگیزه بی وهان بی بهانه اپچم
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بی دولت
تصویر بی دولت
بد بخت کور ستاره کم زن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بی غایت
تصویر بی غایت
بی پایان
فرهنگ لغت هوشیار
بی آبرو، بی حمیت، بی ناموس، قرمساق، لوده، ناکس
متضاد: باحمیت، غیرتمند، بی عار، تن آسا، تنبل، کاهل، لاابالی
متضاد: زرنگ، کوشا
فرهنگ واژه مترادف متضاد
ادبار، بداقبال، بی اقبال، بی طالع، شوربخت، کم بخت
متضاد: دولتمند
فرهنگ واژه مترادف متضاد
بی رحم، بی محبت، سنگ دل، ظالم، نامشفق، نامهربان
متضاد: شفیق، مهربان
فرهنگ واژه مترادف متضاد
بی وفا، ناسپاس
متضاد: وفامند، سپاسدار، بی حمیت، بی غیرت
متضاد: باصفت
فرهنگ واژه مترادف متضاد
بی عصمت، بی ناموس، ناپاک، نانجیب
متضاد: عفیف، عفیفه
فرهنگ واژه مترادف متضاد
گذرگاه خوک، جای غلت زدن خوک، شکاف بزرگ در چپر
فرهنگ گویش مازندرانی