که غفلت نکند. بدون غفلت و بی خبری. هوشیار: گیتی بسان خاطر بی غفلت پر نور نفع و خیر ازیرا شد. ناصرخسرو. رجوع به غفلت شود، (در تداول عوام) کم بها. (یادداشت مؤلف). و رجوع به قابلیت شود
که غفلت نکند. بدون غفلت و بی خبری. هوشیار: گیتی بسان خاطر بی غفلت پر نور نفع و خیر ازیرا شد. ناصرخسرو. رجوع به غفلت شود، (در تداول عوام) کم بها. (یادداشت مؤلف). و رجوع به قابلیت شود
مرکّب از: بی + صلت = صله، بی صله. بدون جایزه. بی پاداش: بی صلت و مشاهره این چنین قصیده گفت تواند. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 387)، رجوع به صلت و صله شود، باعار (از اضداد است) : جهان را فخر باشد خدمت من عار نی ایرا که من از گوهر و اصل و نژاد و فخربی عارم. سوزنی. رجوع به عار شود. - بی عار و بی کار، ولگرد و بی نام و ننگ. - بی عار و ننگ، که از عار و ننگ نپرهیزد. - ، با عار و ننگ (از اضداد است)، (یادداشت مؤلف)، رجوع به عار و ننگ شود
مُرَکَّب اَز: بی + صلت = صله، بی صله. بدون جایزه. بی پاداش: بی صلت و مشاهره این چنین قصیده گفت تواند. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 387)، رجوع به صلت و صله شود، باعار (از اضداد است) : جهان را فخر باشد خدمت من عار نی ایرا که من از گوهر و اصل و نژاد و فخربی عارم. سوزنی. رجوع به عار شود. - بی عار و بی کار، ولگرد و بی نام و ننگ. - بی عار و ننگ، که از عار و ننگ نپرهیزد. - ، با عار و ننگ (از اضداد است)، (یادداشت مؤلف)، رجوع به عار و ننگ شود
مرکّب از: بی + غیرت، (در تداول عوام) بی حمیت. (آنندراج)، بی ناموس. بی شرف. نامرد و آنکه دارای غیرت و عصبیت نباشد. (ناظم الاطباء)، بی رگ. که به ناموس خویش رشگن نبود. بی ناموس. بی رشگ. بی حمیت. بی نام و ننگ. بی عار و ننگ. بی عار. (یادداشت مؤلف) : طزع، طزیع، طسع، طسیع، بی غیرت. (منتهی الارب)، بی غیرت در حق زن، کشخان. (منتهی الارب)،
مُرَکَّب اَز: بی + غیرت، (در تداول عوام) بی حمیت. (آنندراج)، بی ناموس. بی شرف. نامرد و آنکه دارای غیرت و عصبیت نباشد. (ناظم الاطباء)، بی رگ. که به ناموس خویش رشگن نبود. بی ناموس. بی رشگ. بی حمیت. بی نام و ننگ. بی عار و ننگ. بی عار. (یادداشت مؤلف) : طَزِع، طِزیع، طَسِع، طَسیع، بی غیرت. (منتهی الارب)، بی غیرت در حق زن، کَشخان. (منتهی الارب)،
مرکّب از: بی + غایت، بی پایان. بی نهایت. (آنندراج) (ناظم الاطباء) ، رها. لگام گسیخته. سرخود: نگه کن بدین بی فساران خلق تو نیز از سر خود فروکن فسار. ناصرخسرو. ازیرا سزا نیست اسرارحکمت مراین بی فساران بی رهبران را. ناصرخسرو. ابلیس در جزیره تو برنشست بر بی فسار سخت کش توسنش. ناصرخسرو. رجوع به افسار شود
مُرَکَّب اَز: بی + غایت، بی پایان. بی نهایت. (آنندراج) (ناظم الاطباء) ، رها. لگام گسیخته. سرخود: نگه کن بدین بی فساران خلق تو نیز از سر خود فروکن فسار. ناصرخسرو. ازیرا سزا نیست اسرارحکمت مراین بی فساران بی رهبران را. ناصرخسرو. ابلیس در جزیره تو برنشست بر بی فسار سخت کش توسنش. ناصرخسرو. رجوع به افسار شود
نامهربان. (ناظم الاطباء) : بازگردید و توبه کنید تا از دست او نجات یابید و وی نزدیکست که ببلوغ رسد و سخت بی رحم و بی شفقت است. (قصص الانبیاء ص 179). اشک من رنگ شفق یافت ز بی مهری یار طالع بی شفقت بین که در این کار چه کرد. حافظ. رجوع به شفقت شود، بی وفایی. ناسپاسی، فقدان صفات نیک. (فرهنگ فارسی معین)
نامهربان. (ناظم الاطباء) : بازگردید و توبه کنید تا از دست او نجات یابید و وی نزدیکست که ببلوغ رسد و سخت بی رحم و بی شفقت است. (قصص الانبیاء ص 179). اشک من رنگ شفق یافت ز بی مهری یار طالع بی شفقت بین که در این کار چه کرد. حافظ. رجوع به شفقت شود، بی وفایی. ناسپاسی، فقدان صفات نیک. (فرهنگ فارسی معین)
مرکّب از: بی + مهلت، عاجل. عاجله. (منتهی الارب)، رجوع به مهلت شود، بی محصول: و اندر بیابان جایهای بی نعمت و تنک علف. (حدودالعالم)، و رجوع به نعمت و نعمه شود
مُرَکَّب اَز: بی + مهلت، عاجل. عاجله. (منتهی الارب)، رجوع به مهلت شود، بی محصول: و اندر بیابان جایهای بی نعمت و تنک علف. (حدودالعالم)، و رجوع به نعمت و نعمه شود
بی سلاح. بی ساز جنگ. بی ساز و برگ: تاجیکان سبک مایه بی آلتند. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 632). سلاحی و سازی ندارند چست ز بی آلتان جنگ ناید درست. نظامی. و رجوع به آلت شود
بی سلاح. بی ساز جنگ. بی ساز و برگ: تاجیکان سبک مایه بی آلتند. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 632). سلاحی و سازی ندارند چست ز بی آلتان جنگ ناید درست. نظامی. و رجوع به آلت شود
بی عدل. بی نظیر. بی مثل. بی مانند: فرستاده را موبد شاه گفت که ای مرد هشیار بی یار و جفت. فردوسی. چو برداشت از آن دوکدان پنبه گفت بنام خداوند بی یار و جفت. فردوسی. در لئیمان به طبع ممتازی در خسیسان به فعل بی جفتی. علی قرط اندکانی
بی عدل. بی نظیر. بی مثل. بی مانند: فرستاده را موبد شاه گفت که ای مرد هشیار بی یار و جفت. فردوسی. چو برداشت از آن دوکدان پنبه گفت بنام خداوند بی یار و جفت. فردوسی. در لئیمان به طبع ممتازی در خسیسان به فعل بی جفتی. علی قرط اندکانی